سالگرد یک مرثیه!

این نیز بگذرد

این نیز بگذرد

یک سال پیش برای آخرین بار هوای بهاری شیراز رو تو ریه هام جا دادم و مادرم رو به آغوش گرفتم. آغوشی که چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا نذارم بغضی که توی گلوم بود بشکنه و آخرین تصویر مادرم از من در حال گریه و همراه با اشک باشه. آغوشی که هنوز در حسرتشم که چرا بیشتر خودم رو توش رها نکردم. یکسال پیش بود که برای اولین بار بغض پدرم رو دیدم. پدری که همیشه مایه افتخارمنه و پشتم به بودنش گرمه. بغضش خرابم کرد، ولی نذاشتم ببینه که دارم فرو میریزم. یکسال پیش بود که برای آخرین بار از کنار دروازه قرآن گذشتم و همون لحظه بود که بغضم ترکید و تا ساعت ها راحتم نگذاشت. انگار که قلبم رو جا گذاشتم و یه کوله بار خاطره.

یکسال میشه که از شهرم و خونم دور شدم و تن به تبعید خود خواسته ای دادم که تا امروز ادامه داره. اون روز به خودم قول دادم که هر جا باشم یه روزی به اون دیار که متعلق به منه بر میگردم و امروز هم قولم رو تکرار میکنم.

من بر میگردم به وطنم ، به جایی که متعلق به اونجام. به امید یه روز خوب میمونم تا خاکی رو که از شهرم به امانت به همرام آوردم به اونجا برگردونم.

مطالب مرتبط

2 دیدگاه‌

  1. علی هاشمی گفت:

    علی جان این یکسال برای نه تنها من و تو ونه تنها برای مادر مهربونت و نه تنها برای پدر صبورت بلکه برای ایران مرثیه بود. چرا که همه ما چشم به راهتیم. مادرت بعد از خداحافظی هنوز آغوشش رو برای تو نبسته تا دوباره برای سلام تو رو بغل کنه و پدرت هنوز بغضش رو نشکسته تا اون رو تبدیل به اشک شوق از دیدن پسرش کنه. و دوساتات بعد از خداحافظی با تو با خاطراتت روزگار میگذرونن تا ازشون دور نشی و دوباره بشی بانی و گرد هم آیی هاشون. و وطن دلتنگت شده نه به خاطر اون یک مشت خاک امانتی دستت، به خاطر وجود نازنینت که باعث آبادانی اون هست. مطمئن باش که به زودی جشن میگیریم حضور دوباره همه خوبان دور از وطن رو.

  2. FATIMA گفت:

    می تونم بگم با خوندن این مطالب یادم به امدن خودم افتاد اون لحظه واقعا سخت بود فکرنکنم دیگه بدتر از اون لحظه لحظه ای وجود داشته باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.