سالگرد یک مرثیه!
یک سال پیش برای آخرین بار هوای بهاری شیراز رو تو ریه هام جا دادم و مادرم رو به آغوش گرفتم. آغوشی که چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا نزارم بغضی که توی گلوم بود بشکنه و آخرین تصویر مادرم از من در حال گریه و همراه با اشک باشه. آغوشی که هنوز در حسرتشم که چرا بیشتر خودم رو توش رها نکردم.